Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

Monday, November 28, 2005

 

پیراشکی خسروی


عصری رفتم بیرون چون حوس پیراشکی کرده بودم ،بیشتر جاها که تعطیل بودند برای اینکه امروز به خاطر وفات تعطیل عمومی هستش ولی میدونستم پیراشکی خسروی بازه ، جاتون خالی رفتیم من و داداشم پیراشکی خسروی که زیاد هم با خانه ما فاصله ای نداره ، همونطر که تصور کرده بودم باز بود و چه شلوغ ، کلی ماشین دوبله پارک کرده بودند که پیراشکی بخرن ، من که دو تا خوردم یکی اونجا یکی هم آوردم خونه خوردم...یاد مه چند وقت پیش داداشم رفته بود اونجا پیراشکی بخره ، یک خانومه که نمیدونست اونجا معروفه و فروشش زیاده اومده بود و میگفت : اگه پیراشکی هاتون تازه است و مونده نیست بدین ...فروشنده هم گفته بود باید صبر کنین چون تموم شده و چند دقیقه بعد باز آماده میشه!!!هر چی بود خیلی چسبید ، جای دوستان خالی... چند قدم اون طرف تر هتل و رستوران نادری هست (کافه نادری)که از جلوش رد شدم یک تابلوی بزرگ نصب کرده این هتل با هشت باب مغازه به فروش میرسد...فکرش روبکن خریداری شه حتمن خراب خواهد شد و مثلن جاش یک پاساژ ساخته میشه و چقدرحیف میشه( البته من شنیدم جزو آثار میراث فرهنگی هستش ولی خوب اینجا ایرانه دیگه و هر کار و اتفاقی ممکنه ) ......راستی ما اون زمان که دور هم بودیم و زیاد بیرون میرفتیم و مثل الان که هرکی یک جای و مکانیه و مشغول زندگی خودشه ،نبود...چرا یک بار هم نرفتیم کافه نادری ؟ کلی افسوس خوردم

Saturday, November 26, 2005

 
یک زمانی دیوار اتاقم پر از عکس و قاب و نوشته بود که الان تو کمدم جمع کردمشون یکی از این قابها ، یک جمله ای روش حک شده که این روزها بارها میخونم تا باورش کنم ...دوست دارم اینجا بنویسمش برای خودم و شما

قسمت کشف نشده وجود شما به مراتب وسیع تر و نا متناهی تر از قسمت کشف شده آن است ، اسیر تفکر هیچ یا همه
چیز نباشید،راههای مختلف زندگی را بیازمایید ، برای هر کس میلیونها شانس و فرصت در زندگی وجود دارد
لئو بوسکالیا
واینکه
گاهی بعضی از آدمها انقدرانرژی مثبت دارن که حتی بدونه اینکه قبلن دیده باشی شون و تنها با ارتباطی که از طریق یاهو مسنجر باهات برقرار میکنن ،این انرژی مثبت رو بهت منتقل میکنن.......ممنون و آرزو میکنم همیشه انقدر پراز انرژی باشید

Thursday, November 24, 2005

 

یادگار دوست

من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
دو تا آلبوم از شهرام ناظري هست که به نظرم فوق العاده است شايد شنيده باشيد که اگه اينطوره فکر کنم با من هم عقيده باشين و اگه نشنيدين حتمن بگيريد و گوش کنين خيلي اين دو کار رو گوش ميدم ، آرامش عجيبي ميگرم زماني که تنها تو اتاقم گوش ميکنم ، هر دو کار اثر آقاي کامبيز روشن روان هستش ، بلد نيستم وگرنه چند دقيقه از اين کارها رو اينجا ميذاشتم تا گوش کنيد "یادگار دوست"و" نسیم صبحگاهی" بعضی از اشعارآلبوم یادگار دوست روکه از مولانا است میذارم تا لذت ببرید "
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بيداري شبهاي درازم بيني
ني ني غلط ام که خود فراق تو مرا
کي زنده رها کند
کي زنده رها کند
که بازم بيني
هروز دلم در غم تو زار تر است
وزمن دل بيرحم تو بيزار تراست
بگذاشتيم غم تو مگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
......................................
عاشق همه سال مست و رسوا باد

ديوانه و شوريده سر شيدا باد
با هشياري غصه هر چيز خوريم
چون مست شديم هر چه بادا باد

دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد
جان را سپر تير بلا خواهم کرد
عمري که نه در عشق تو بگذاشته ام
امروز به خون دل قضا خواهم کرد

از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو اي جان جهان
خون شد دلم و دلت نه اگاه از من

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
بسيار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنين زار که اين بار افتاد

سوداي تو را بهانه اي بس باشد
مدهوش ترا ترانه اي بس باشد
در کشتن ما چه مي زني تيغ جفا
مارا سر تازيانه اي بس باشد

ما کار و دکان و بيشه را سوخته ايم
شعر و غزل و دوبيتي آموخته ايم
در عشق که او جان و دل و ديده ماست
جان و دل و ديده هر دو را سوخته ايم.

Wednesday, November 23, 2005

 

نیایش

خدایا : به من توفیق تلاش در شکست؛ صبر در نومید ی
رفتن ، بی همراه ؛ کار ، بی پاداش ؛ فداکاری در سکوت
مذهب ، بی عوام ؛ عظمت ، بی نام ؛ ایمان ، بی ریا
خوبی ، بی نمود ؛ گستاخی ، بی خامی ؛ عشق، بی هوس
تنهایی در انبوه جمعیت؛ دوست داشتن بی آنکه دوست بداند
روزی کن

Sunday, November 20, 2005

 

یک.دو.سه

يک : ضعف ايمان
چند مد تيه که ايمانم خيلي ضعيف شده ، توکل به خدا کردنم توي امور زندگي تنها لفظي شده
و از درونم نيست براي همين همش احساس ترس و شکست در وجودم نمايان شده ، علتش هرچي هست بايد از بين بردتش چون فکر ميکنم اين مهم رو حلش کنم خيلي از کارها و مقصد هاييکه دست نيافتني و نا اميدانه بهش نگاه ميکنم ، خيلي بهم نزديک خواهند شد ،اين تزلزل بيشترين ضربه رو به خودم ميزنه
دو : سياست و ورزش
به قول يه آشنايي ميگفت : ما هميشه بايد سياست و قاطي همه چيز کنيم آخه بعد از گرفتن يک مدال ورزشي بايد عکس سران مملکتي رو بالاي سر گرفت ؟
سه :کنسرت شجريان
به مدت چهار شب در سالن زيباي وزارت کشور کنسرت گذاشتن ، دوست دارم برم ولي حس دنباله يک بليط دويدن رو ندارم اگه کسي رو پيدا کنم که زحمت تهيه بليط رو برام بکشه،حتمن ميرم

Thursday, November 17, 2005

 
يک سال ونيم پيش که شروع کردم به يادگيري سه تار بيشتر براي اين بود که وقتهايي که دلم ميگره و پره ساز و دستم بگيرم و ساز بزنم و آروم شم ،نه اينکه کمک نکنه ولي بعد ها بعضي مواقع خيلي گرفته ميشدم سازم هم دوست نداشتم و کمکم نميکرد و نمي کنه و يکي از مقاصد م براي وبلاگ نويسي هم همين قصد بود که از ساز زدن داشتم ولي همون اتفاقه بازم تکرار ميشه ، وقتي حالم خوبه و رو فرم ترم بيشتر دوستدارم بنويسم و باز اون لحظات بد گرفتگي موندم چه کنم !اون موقع ها که آرش دير به دير وبلاگش رو به روز مي کرد ازش مي پرسيدم چرا دير به دير مينويسي؟ميگفت اگه بخوام بنويسم پشت سر هم آه و ناله و دلتنگيه براي همين ترجيح ميدم وقتهايي که احساس و اتفاق بهتري هست بنويسم ، الان ميبينم همين طوره که ميگفت،این روزها به خاطر مشکلات کاریم کلافه و بی حوصله ام ،کاش زودتر این روزها بگذره
قبل از اينکه بيام بنويسم ،حسين رضازاده باز تو مسابقات جهاني اول شد و طلا گرفت با ز هم وقتي وزنه ميزد چقدر اضطراب داشتم که نکنه اند فعه نتونه وزنه رو بالا ببره ولي بازهم اول شد ،چقدر احساس غرور میکنی که این موجود دوست داشتنی از کشورت ایرانه

Friday, November 11, 2005

 

...

همه چيز اين دنيا جبران ميشه، همه بدي ها و خوبي ها جــايگزين مي شه، همــه اين خــوشي ها و نــاخوشي ها از يادمون ميره، ولي اين لحظه ها ي تنهايي و بي كسي كه توي ذهن آدم حك ميشه، همه ي اين نبودنها و نديدنهاست كه هيچوقت از ياد آدم پاك نميشه، همه اين لحظه ها و دقيقه هاي كه بايد كسي باشه و نيست همه اونهايي كه بايد باشند و توي همه ي اين تنهايي ها و بي كسي ها شريك باشند ولي نيستند و تو هميشه يادت ميمونه كه اين لحظات و ثانيه ها رو چطور سپري كردي
...

ناودان ها، شرشر باران بی صبری است
آسمان ، بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفش های منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر، لبريز بی صبری است
پشت شيشه می تپد پيشانی يک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شيشه های مات
بار ديگر می نويسد: خانه ام ابری است

قيصر امين پور


دوست های عزیزم کاش میتونستم کمکتون کنم و کنارتون باشم ولی آرزو میکنم هر چه پیش میاد به صلاحتون باشه وخانه دلتون دیگه هیچ وقت ابری نباشه

Wednesday, November 09, 2005

 

مرد را گر دردی باشد خوشتر است

امروز یک روز کاری بد و اعصاب خورد کنی داشتم ، جنس های جدیدم رو که الان یک ماهه پولش رو حواله کردم دستم نرسیده از این کارهای موجود ام هم چیزی بفروش نرفت ، رفتم بانک که ببینم وصولی چک چقدر برام اومده ، وصولی نبود که هیچ یک چک برگشتی هم بود ، خودکاری رو هم که چند ماه پیش تو سفر رشت هدیه گرفته بودم جا گذاشتم بانک و به سرقت رفت خیلی روز کاریه بدی داشتم ، چون برای آخر ماه برای پرداختی هام احتیاج مبرم به روزهای خوب کاری دارم ، این روز هافشار زیادی روم میاره گاهی با خودم میگم وقتی یک کارمند ساده شرکت بودم راحت تر و بهتر بود ، بیخود از کارمندی دراومدم تا مستقل شم ولی بعد میگم ارزش داره با اینکه خیلی سختی میکشم ولی از نظر درامدی پیشرفت خوبی داشتم ، در مورد کارم یکم توضیح بدم اینکه ما وارد کننده پارچه بصورت عمده هستیم ، بیشتر جنس هامون هم از چین و دبی خریداری میکنیم و دو تا هم دفتر فروش تو بازار داریم ، فروشمون بصورت عمده و کلی و بیشتر به شهرستان ها هستش...از کارم فقط مسافرتهای خارج از کشورش رو دوست دارم که معمولن 3 یا 4 بار سالی میرم و روزهای کاری شلوغ رو.. مابقی روزهای کاری خیلی جالب و دوست داشتنی نیستن. من عاشق کارهای عمرانی و ساختمانی ام ، از برنامه های آینده کاریم و وقتی برادرم درسش تموم شه و بهم ملحق شه و کمی هم سرمایه جمع کنم ، شروع دوباره کار عمرانی و پیمانکاریه که البته ایندفعه نه به عنوان کارمند کسی بلکه برای خودم و بصورت مستقل ........... خدایا کمکم کن
درد بی درمان علاجش آتش است ...

Sunday, November 06, 2005

 


هدیه هاو عکس عزیزهام که دوست دارم ، وقتی با دوربین موبایل عکس بگیری همین میشه

Thursday, November 03, 2005

 

مسیر خاطرات

از اول ماه رمضان قصد داشتیم یک شب بریم سونا و استخر که هر دفعه که قرار میگذاشتیم ، حس رفتنم نمیومد و قبلش انصراف میداد م تا اینکه دیشب با علی (برادرم) و یکی از دوستان دوران دبیرستانم رفتیم ، استخر حجاب تو خیابان حجاب ، خیلی تمیز و جالب نبود ولی در مجموع بد هم نبود ، ساعت یک از اونجا در اومدیم ، کجا بریم ؟ میریم کله و پاچه...پس رفتیم طباخی روبرو پارک ساعی که اون موقع شب اونقدر شلوغ بود که برای نشستن مجبور شدیم یک ربع هم بیرون منتظر بمونیم ، خیلی قبل تر ها اونجا رفته بودم ولی این دفعه تعمیرات اساسی کرده و خیلی تمیزو عالی بود هم از نظر شکل ظاهری طباخی و هم غذایی که سرو کرد در حدخوب بود ، حدود ساعت دو و نیم بود که خونه بودم و خوابیدم از قبلش هم با خودم عهد کرده بودم چه پنج شنبه عید باشه چه نباشه سر کار نمیرم پس تخت خوابیدم و اما پنج شنبه که عید هم نشد ، طرف های ظهر چه نم بارونی گرفت از اون هوا ها که دوست دارم بوی خاک که بارون بهش زده ، زدم بیرون پیاده از چهارراه طالقانی به سمت سینما عصر جدید ، اون ساعت دختر و پسر های دانشجو بیشتر میرن اون سینما که جلوی سینما گوله گوله جمع بودن ، فیلم کافه ترانزیت هم اکران شده باید برم ببینم ، چقدر خاطرات خوبی از این سینما دارم ، از اونجا رفتم خیابون پشت دانشگاه تهران ، شانزده آذر و بعدش هم کتاب فروشی های روبر دانشگاه دید زدم اونجا ها هم برام یاد آور خاطرات خوبه ، همیشه اگه بخوام قدم بزنم این مسیر منه...شب هم یک فیلم دیدم که قبل تر باید میدیدم ولی تازه الان موفق شدم ببینم "زندگی زیباست"روبرتو بنینی ، هنوز مراسم اسکارش یادمه که جایزه گرفت و اون خوشحالی منحصر به فردش و انجام داد و "رفت بالای صندلی ها راه میرفت.....الان دیگه ده دقیقه است وارد روز جمعه شدیم پس "عید تون مبارک

This page is powered by Blogger. Isn't yours?