Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

Monday, April 23, 2007

 

آرزو های بزرگ ،آرزو های کوچک

سارا دعوتم کرده با اینکه چند روزه عصبی ام و رو اعصاب خانواده (که چقدر دوستشون دارم) ولی مینویسم ، آرزو های رو که تو زندگی شخصیم دارم مینویسم

یک : شاید همه آرزوها م توی همین شماره یکطوری باشن ،آرامش ،توی زندگیم آرامش داشته باشم ،میدونم همیشه ممکن نیست و لی بیشترین لحظات زندگیم همراه با آرامش باشه
دو : خانواده ام رو همیشه سلامت در کنارم ببینم
سه :توی کارم به قدرت و اقتدار و استقلال کامل همراه با درآمد بالا (نمیگم بهتون چقدر) برسم و بتونم یک روزی شرکت بزرگ ساختمانی کنار این کارم داشته باشم
چهار : ازدواج کنم با شخصی که عاشق هم باشیم ،همراه و همدم هم باشیم و باهم بسازیم هر آنچه باید ساخت برای رسیدن به آنچه آرزوست
پنج :بتونم کنار عزیز هام دنیا رو ببینیم و بگردیم

فکر میکنید اگه دو هفته بعد آرزو هام رو تو آمریکا بخوام بنویسم ، تغییر میکنند ؟ من فکر نمیکنم
خواهرم یک دوستی داشت که یک جمله ای رو براش به یادگار گذاشت و رفت و این جمله همواره تو ذهن خواهرمه و برام گفته که "اگه آرزو هاتون رو برای خودتون هدف کنید ،حتمن بهشون نزدیک خواهید شد
"
از آرش ، یاسمن ،دینا ، پیمانمهسا دعوت میکنم تا اگه دوست داشتن بنویسند ، خانوم مهندس و خانوم دکتر هم قشنگه آرزوهاشون ،بخونین

Friday, April 20, 2007

 

چلو کباب
دیشب با علی تلفنی حرف زدم و برنامه هام و باهاش هماهنگ کردم و چند بار بهش تاکیید کردم روز و ساعت پرواز رو تا یادش بمونه ، اونم دید من خیلی دارم تاکیی میکنم ، گفت که
مطمئن باشم چون دفعه قبل که پدر و مادرشون داشتن میومدن اونجا (برای بار اول ) ایشون که دیدن زود میرسن فرودگاه و گرسنه هم که هستن ، رفته چلوکباب ایرانی و چلوکباب میل کردن ،چلوکباب خوردن همانا و دیر رسیدن به فرودگاه همانا ...
مهمانی
دیشب اینجا برای رفتن من مهمونی بود ! من شک کردم شاید من می خوام برم بمونم که مهمونی و خداحافظی ها ی اینطوری ..شاید میرم بمونم و دیگران میدونند و من بی خبرم
دوربین
دوربین ندارم ببرم ، قرار بود آرش بیاره که میگه خانواده دوربین رو بردن ایران ،علی هم دیشب میگفت یک دوربین خریده ولی جالب نیست ! پدر بی پولی بسوزه وگرنه یک دوربین خریدنش لازمه ..یکی دوربینش رو بهم بده ..نترسین برمیگردم
کار
برای رفتنم استرسی نیست ،نگران اینجا و کارم هستم ،همینجوری که اینجا هستم مدام مشکلات هست ،حالا این چند وقته که نباشم .. زحمتش برای علی زیاده و از کلاس های دانشگاهش باید بزنه ..چه میدونم .فعلن که سوار موج شدم ودارم با مسیر موج میرم

آخرین جمعه قبل از رفتن ..اییییی شانسلار

Sunday, April 15, 2007

 

این خنده بر گرد لبان تو چه زیباست
، خنده بعضی از آدمها فرق داره ،چه میدونم مثل باز شدن گل ،طراوت بارون ،خیلی دوست دارم این چهره ها رو با این لبخند ها ،ربطی به زیبایی آدمها هم با سلیقه من ندارن (زیبایی نسبی است) ،لبخند و خنده طرف مقابل ام یکی از نکاتی بوده و هست که سمتشون برم یا نرم (برخورد اول ) ، خنده هنرپیشه مورد علاقه ام مثلن
گلشیفته فراهانی.. چی نوشتم ، خودم هم فکر کنم نفهمیدم چی میخوام بگم .. بذار اینو بگم ..یک دوست خانوادگی داریم ، یک پزشک و جراح موفق توی انگلیس ، بعد از سالها که اومده بود ایران و مهمون ما بود ،میگفت همیشه قبل از ازدواجم ،با خودم میگفتم هرگز ازدواج نخواهم کرد ..خب اگه هم ازدواج کنم حتمن همسرم ایرانی باید باشه ..هممم.. عینکی و بور نباشه..همکار و شاغل هم نباید باشه و ازدواج کردم با یک پرستار بور و عینکی انگلیسی ...حالا حکایت این چهره های خندانی که من دوست دارم
..

من و انتظار و این ترس تنهایی /من و حس اینکه هر لحظه اینجایی /دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم/تو رو هر طرف رو میکنم ،میبینم/نگو از تو چشمهام چیزی نمی خونی/تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی/اگه این بهار هم بر نگردی خونه/دیگه چیزی از من یادت نمیمونه/من و رها کن از این فکر تنهایی/تو نرفتی ،نه ،تو هنوز هم اینجایی/دارم از خودم با فکر تو رد میشم

آهنگ تیتراژ شب شیشه ای با شعر بالا رو دوست دارم

Friday, April 13, 2007

 
چمدون ام وسط اتاق ام اومده و من نذاشتمش البته ، اگه به من باشه یک روز مونده باز میشه و برای رفتن بسته ولی مامانم آوردتش و هنوز هیچی نشده کمی پر شده ، زیاد به سفر فکر نمیکنم ، اونچه خیلی فکرم رو مشغول کرده مسایل کاریم هستش که کمی بی سر و سامان شده و با این سفر ، نگرانتر ام میکنه ، ولی دوست دارم این سفر رو ، هیجان انگیز ه برام ، زیاد از ازش شنیدم و حالا شانسی هستش تا بتونم ببینم ، همیشه تو روند زندگی و کارم یکنواختی رو دوست نداشتم و ریسک و هیجانش رو دوست دارم هر چند خیلی از مواقع هم کم میارم ولی از رو نمیرم

دیشب برنامه آقای رضا رشید پور رو که باران کوثری رو آورده بود دیدم ، جالب بود ، وقتی با غرور گفت من فقط سریال با آقای لطیفی بازی میکنم و رشید پور گفت حالا اگه کارگردانی به اسم ابراهیم حاتمی کیا ازتون دعوت کنه چی ؟ گفت اصلن ..بازی نمیکنم ..بعد از چند دقیقه تو برنامه گفتن از منزل
و آقای کوثری تماس گرفتن و گفتن اگه همچین پیشنهادی بشه ،باران حتمن بازی میکنه

فیلم اخراجی ها رو هم دیدم ،خوشم نیومد ، شاید به خاطر پیش ذهنی که از کارگردانش داشتم بوده ولی نه ..خوشم نیومد ولی چقدر فروخت
...
تا دیر نشده
نامه ای برایم بفرست
تا قفس ها هنوز
تعدادشان کمتر از
کبوتران است

محمد رضا انتظازی

Monday, April 09, 2007

 

تا با تو بودن
پیاده جاری می شوم
بی پارو
بی قایق
و با هیچ نگاهی
که در انتظارم نشسته باشد
باور کن
خانه هایمان نزدیک است
اگر بخواهی
...
یاسمین کاظمی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?