Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

Wednesday, May 31, 2006

 

میراث عشق


خیلی کوچک و کودک که بودیم ، قلب های ساده و خوش باور و پاکی داشتیم ، آنقدر که باور می کردیم اگر مدادمان
را بتراشیم و تراشه هایش را لای کتاب فارسی بگذاریم ، پروانه می شود. همیشه این کار رو میکردیم و هیچ وقت
تراشه ی مدادمان پروانه نمی شد و در آخر ، آرزوخواه پرکشیدن پروانه از میان ورق های کتابمان می ماندیم
بالاخره ناممان میان نام " آدم بزرگ ها " ثبت شد و در هیاهوی بی اعتبار زندگی ، آرزوی مارا باد با خود برد
وقتی فراموش کردیم مدادها پروانه نمی شوند ، عاشق شدیم و آسمان آبی و شب های مهتابی خواستیم ، دل هامان
دوباره تپید ، دوباره گریه را بلد شدیم و دوباره دل هامان زود باور شدند ، اما عشق ، یک میراث بود و ما فقط
وارثان داغش بوده ایم
گل گلدانمان در باد شکست ، کسی را پشت علف ها گم کردیم که اقاقیای دلمان مدام آمدنش را آواز می کرد، کسی
که مثل رهایی بود اما گاه قفل قفس می شد و گاهی بغض غربت و بی کسی ، و گاه مثل دلواپسی بود وما را ازتمام
شدن می ترساند
دلهای بهانه گیرمان تنگ شد وآرزوی مرهم برای کسی از تبار "هر چه عاشق" شدیم و شب گریه های تلخش را بر
شانه ی عشق التماس کردیم . از غصه های دور ودیرین عریان شدیم و برای "کوهی خسته" تن پوشه بوسه خواستیم
کسی از تبار هر چه عاشق از کوچه من و تو نیز گذر کرد و با خود ، چراغی از جنس خورشید آورد، اما توفان های
ناشناس و بی خبر ،چراغهای عاشقی را بر سنگ می کوفتند
از این کوچه ها کدام چله گذر کرد ؟
خبر تلخ زمستان را ، کدام پاییز نامهربان ،برای باغچه ای آورد که هنوز گلی حتی نداده بود؟
از اهالی کوچه عشق بوده ایم ، حنجره ای از آسمان وام گرفتیم تا به نام عشق برای عشق مویه کنیم
.
.
.
از میراث عشق
اشرف باقری

Thursday, May 25, 2006

 

فیلم باغهای کندلوس ساخته ایرج کریمی رو دیدم ، مثل اینکه سومین فیلم بلند این کارگردان هستش که منتقد و نویسنده هم هست
اصلن از فیلم خوشم نیومد ، به هیچ وجه.. یعنی هیچی نداشت ، چند تا از وبلاگ ها رو که راجب فیلم نوشته بودند از فیلم خوششون
اومده بود ولی من ابدا ، چقدر سلیقه ها متفاوت اند ، همه چیز فیلم به نظرم مصنوعی و تکراری میومد انگار چیزی رو از جایی
کپی و پیست کرده باشی ، به غیر از بازیگرهایی که معروف و چهره نیستند و افتضاح بازی کردند ، بازیگرهای حرفه ای و توانا ای
که در فیلم هستند هم بازی خوبی ندارن ، محمد رضا فروتن با این همه توانایی با بهناز جعفری ، اصلن باور پذیر نیستند ، فقط بازی
خزر معصومی به نظرم طبیعی و باور پذیر بود ، فکر کنم در آینده بیشتر از این بازیگر ببینیم و بشنویم .. موسیقی فیلم هم به هیچ وجه
ای موثر و هماهنگ نبود .. من که خوشم نیومد ..اگه فیلم و دیدین نظر بدین
...
در راستای حمایت دولت از کالای قاچاق همین که از دیروزتعرفه واردات گمرکی (قانونی) بیست درصد اضافه شد ، این هم تشویق دولت
برای واردات قانونی .. شب خوابیدم ، صبح که رفتم سر کار، سه میلیون تومن ضرر این ابلا غیه گمرک رو دشت کردم ...یاد حرف کروبی
افتادم که تو انتخابات دو ساعت خوابیده بود و جا مونده بود :))))) بی خیال ، سعی میکنم بهش فکر نکنم.. واقعن میشه فکر نکرد ؟
با این مدیریت و سیاست شاهکار، واردات کالای قاچاق روز به روز بیشتر میشه ..
...
بیاموز که محبت را از میان دیوارهای سنگی و نگاه های کینه توز ، از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی . امروز ، برای من،روز خوبی نیست ، روز بد تنهایی است . اینجا را غباری گرفته است
نادر ابراهیمی
...
پ .ن : هوای تهران این روزها فوق العاده است ، دوست دارم

Friday, May 19, 2006

 

نه، وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای است

چقدر زیبا نقاشی کشیده بود ، یکی از نقاشیهای خیلی بزرگ و زیباش رو توی قاب خوشگل نصب کرده بودند
بهترین جای اتاق پذیرایی ، دقیقن سمت راست من ، مدام گردش به راست میکردم تا تابلو رو ببینم ، چه خوب
این بیت پایین یادم بود تا اونجا بگم ، فقط ، حیف، که نشد ، قسمت هم نبودیم ..شاید

غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
دوران هیچ منزلتی پایدار نیست

این روزها فکرم عجیب درگیره مشکلات کارمه ، خیلی نگرانم ، پنجشنبه ای از کلافگی از خونه پیاده زدم
بیرون تا میدون فاطمی رفتم و برگشتم و همش فکر میکردم که آخه چرا در حد و اندازه توانم کار نمیکنم
چرا همش بیش از توان و ظرفیتم عمل میکنم ، چرا طمع میکنم و چرا چرا های دیگه... به مردمی که تو
صف سینما آفریقا وایستادن نگاه میکنم ، خوشا به حالشون، پابیین میام به تاتر شهر میرسم، میرم رو یکی
از نیمکت ها میشینم باز به آدمها نگاه میکنم ، چند تا چند تا اومدن ، میگن و میخندن ، خوش به حالشون
من چرا آرامش فکرم و از خودم گرفتم ؟واقعن پول تا این حد ارزش داره ؟چرا آدم نمیشم

زندگی مبارزه است
زندگی مبارزه است

این جمله کوچیک بالا رو همیشه با چهره و صدا جهانگیر پارسا خو تو ذهن دارم ، مبارزه میکنم ، بازم
تللاش میکنم ، خدایا همیشه یاریم کردی ، همیشه و همه جا فقط از خودت کمک خواستم ، بازم کمکم کن
صبور ترم کن ، کمکم کن بهتر تصمیم بگیرم ، کمتر اشتباه کنم ، تنهام نذار

Thursday, May 11, 2006

 

هر کسی به اندازه ای که احساسش میکنند هست
هر کسی را نه بدان گونه که هست ، احساس میکنند
دکتر علی شریعتی

دیشب چقدر احساس خفگی میکردم ، چه احساس بدی بهم دست میده که بود و نبود تلفن همراهم اصلن برای کسی مهم نباشه
چقدر اطرافم خالی شده ، حس میکنم اصلن احساس نمیشم

بادبادک باز اولین رمان افغانی است که به زبان انگلیسی نوشته شده و داستانی تمام عیار از خانواده ، عشق و دوستی نقل
میکند که تا قبل از آن در ادبیات داستانی سابقه نداشته است این رمان به همان اندازه که عاطفی و جذاب است بی اندازه
استثنایی و تاثیر گذار است
بوک پیچ

رمان چهار صد صفحه ای از خالد حسینی رو خیلی با اشتیاق خوندم ، خیلی زیبا و جذاب بود ، رمان قبلی که خونده بودم
سمفونی مردگان بود ولی از این خیلی بیشتر خوشم اومد ، بگیرین و بخونین پشیمون نمیشین ، خودم رو عادت بدم گاهی رمان هم
بخونم، لذت بخشه ، بیشتر خوندن شعر رو ترجیح میدم

شنبه شب ها یک سریال جدیدی شروع شده که تا حالا دو قسمتش پخش شده اولین شب آرامش کار احمد امینی ، مطابق معمول
خیلی با وسواس و دقت زیاد کار قشنگی رو ساخته با بازیگرهای مطرح ، دو قسمتش رو دیدم خوشم اومد ، موضوع جالبی هم
داره به اضافه موسیقی تیتراژش که خیلی باهاش حال میکنم ولی بر عکس سریال داریوش فرهنگ راه شب ، خیلی آبکیه

Friday, May 05, 2006

 

وقتی دو سال پیش بردمش تعمیرش کنم بهم گفت که نهایتن و اگه خیلی خوش شانس باشی دو سال بیشتر برات کار نمیکنه
حالا تقریبن دو سال شده و دیروز دیگه قاط زد و صفحه اش هی میپره ، از دیروز دیگه موبایل ندارم ..پنجشنبه پول آوردم برم
بخرم ولی نخریدم شاید به این زودی ها نخرم آخه موبایل این روزها چندان به کارم نمیاد
پنجشنبه سانس نه شب با علی رفتیم سینما فلسطین ، فیلم ازدواج به سبک ایرونی کار حسن فتحی و من دقیقن به خاطر
کارگردانش رفتم و فیلم و دیدم وگرنه این جور فیلم ها تو ایران اونقدر ضعیف اند و به شعور آدم توهین میکنند که نمیرم
ببینم ، حسن فتحی سریال شب دهم و ساخته بود و خوشم اومده بود برا همین راغب شدم و ببینم ،سینما سالن اصلیش برا
این فیلم پر پر شد ، چه سانس بدی بود چون همه با اهل و عیال و چند تا بچه قد و نیم قد و نایلون های پر از تنقلات اومده
بودند فیلم و ببینن ، حالا تصور صداهای زائد رو خودتون بکنید ، فیلم نه چندان قوی ولی بد نبود ، کمتر لودگی بود
بازی ها خوب بود و فیلم روانی بود ، خستم نکرد و کمی خندیدیم
امروز یعنی جمعه هم رفتم نمایشگاه کتاب ، بادبادک باز و دو تا کتاب دیگه هم گرفتم ، اونقدر شلوغ بود که حالت خفگی
میومد به آدم ، ولی خوب نمایشگاه کتابه دیگه و زنده شدن کلی خاطرات ، کاش آدم همیشه تو سن دانشجویی بمونه
نمایشگاه و سینما اون موقع ها یه حال و هوای دیگه ای داشت
شعر زیر از کتابی که امروز گرفتم

من در پس چیزهای ساده پنهان شده ام
تا بگردید و پیدایم کنید
اگر مرا پیدا نکردید ، چیزها را خواهید یافت
دست های شما آنچه را که من لمس کرده ام
احساس خواهد کرد
و مسیر دستان مان از هم عبور خواهد کرد

This page is powered by Blogger. Isn't yours?