Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

Thursday, October 26, 2006

 

تقاطع


فیلم تقاطع ساخته ابوالحسن داوودی رو دیدم ، امروز و توی یکی از سانسهای خلوت سینما عصر جدید ، از فیلم
نقدهای خوب زیاد خونده بودم ، که به نظرم کاملن درست بوده ، خیلی با فیلمش حال کردم ، روایت فیلم شبیه به
فیلم تصادف هستش اما کپی نیست ،بازی ها عالی اند و فیلم طوری بود که اصلن خسته ام نکرد ،موضوع فیلم زندگی
چند خانواده رو به طور موازی روایت میکنه که یک سری اتفاق ها این آدمها را بهم مربوط میکنه ، شاید تقاطع
جایی هستش که آدمها بهم میرسند بدون اینکه بدونن ، روایت زندگی الانه خیلی از ما هاست ،خیلی از آدمهایی
که هر روز توی این جامعه میبینیم یا ازشون توی روزنامه ها میخونیم ،یک اتفاق خیلی ساده همه چیز رو عوض میکنه و بهم میریزه،اتفاق های که خواسته و یا نا خواسته خودمون هم در بوجود اومدنش دخیل ایم ،کاش این اتفاق ها باعث خیر باشن نه ویرانی،اتفاق های تو فیلم بیشتر ویرانی اند، در کل من از دیدن فیلم لذت بردم
این روزها که نمیدونم رو چه منطقی چهار روزش تعطیل شد ،خیلی احساس کسالت
میکنم ،خلاصه رفیق روزهای خوبی ندارم

Friday, October 20, 2006

 

روز قدس بود امروز، ساعت نزدیک یک شد ،حوصله ام بدجور سر رفته ،باز کم آوردم و گفتم ماشین بردارم بزنم بیرون برای افطار هم
نون و کمی تنقلاتی چیزی بگیرم ، تموم خیابون انقلاب رو حال دادن بهمون و بستن با اینکه راهپیمایی صبح بوده و الان راهپیمایی
کننده ها دارن میرن به سمت منزلشون ، پشت ترافیک به آدمها نگاه میکنم تقریبن همه آقاییون به یک شکل اند یک مدل پوشش و
ظاهر و خانومها هم همینطور و کاملن خشنود و خرسند و شاد ، گویی از این کارامروزشون کلی انرژی گرفته باشن پیش خودم فکر کردم چه خوبه آدم این همه آدم از جنس خودش کنارش داشته باشه، این همه هم نباشه ولی حداقل باشه
شاید این سقف آسمونه اینجا برای من هم کوتاه شده که انقدر سخت نفس میکشم شایدباید بار وبندیل ام و ببندم ،نمیدونم
اشکال کار اینجاست که نمیدونم ، مثل آدمی که راه رو گم کرده ،راه رو پیدا نمیکنم ،روشنایی احتیاج دارم اگه بهم بدیش با اطمینان
محکم دستم رو بگیر

روزهای خنک بارونی ، درختان فراوان
این نسیم پر نوازش بر گرد لب هایت چقدر به تو می آید
این گلی که خیره در آنی چقدر به تو می آید
پس از دریا ، این خورشید تکه تکه شده روی آب و این قایق
که از کناره بوستان نیمه تاریک گل سرخ می گذرد
دروغ نیست
.
.
.
بگذار پارو بزنم
تا این دو ستون ارغوانی نور را در دل شب آواز دهیم

Sunday, October 01, 2006

 

دلتنگ غنچه ایم ، بگو راه باغ کو ؟

آبی که به راستی یک تشنگی توصیف ناپذیر را فرو بنشاند
یا حتی ننشاند اما باشد، یک چشمه کوچک ،نه حتی یک کاسه آب ،طعمی که بر حسرت انسان غلبه کند
چه طعمی دوست دارم ؟
طعم زندگی آمیخته به عشق، مگه نه اینکه برای معاشقه خلق شدیم ، راه سعادت انسان راهی جز معاشقه هم داره؟
من که نمیدونم ، اگه داره بهم بگین ، نه واقعن راه دیگه ای هم هست؟
شکایت نامه نمی نویسم ولی دلگیرم و نمی تونم بفهمم
جای عشق ، در این شبهای خالی و خلوت کجاست ؟
توی این یک سالی که نفهمیدم چطور آمد و رفت ، کسی نیومد ،کسی که منتظرش بودم ، اتفاقی نیفتاد ، موقعیتی
متفاوت نسبت به قبل هم ندارم ، تلاش کردم ؟ تلاشم کافی بوده یا نبوده رو هم نمیدونم ..ولی کاش الان که اطاق آبی تقریبن
یک ساله شده ، از بودنی ها ، از اتفاق ها ، از تفاوت ها نسبت به یک سال گذشته، چیزهایی برای نوشتن و گفتن داشتم
بوده..یک اتفاق هایی افتاده، یک حرکت هایی شده ولی سرانجام نگرفته ، پا نگرفته ، اون اتفاقه نبوده ..شرکتی
ثبت شده به امید کار، لاتاری برنده شدم و امید رفتن ، برای پیدا کردنت جستجویی آغاز شده و هنوز نیافتم ،آرامشی کسب نکردم
تو هم قدمی بردار
ممنونم یک سال به اینجا سر زدین ونوشته هام رو تحمل کردین
.
.
.
پس پشت مردمکانت
فرياد کدام زنداني است
که آزادي را
به لبان برآماسيده گل سرخي پرتاب مي کند
ورنه
اين ستاره بازی
حاشا
چيزي بدهکار آفتاب نيست
نگاه از صداي تو ايمن ميشود



This page is powered by Blogger. Isn't yours?