Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

Saturday, July 29, 2006

 


دو روز استراحت کردم ، سفر کردیم به شمال و شهر رامسر، مسافرت خوبی بود ،حسنش به این بود که دو روز فقط در حال زندگی
کردم.. بدون فکر به هر چیزی و کسی که باید باشه و نیست ، بیش از یک سال بود که شمال نرفته بودم ، این دفعه یکی دو جایی
رفتم و دیدم که تا حالا نرفته بودم ، جاده دو هزار که فوق العاده بود و روستایی در بالای کوه نزدیک رامسر به اسم اربه کله ،روستا
که چه عرض کنم ، از تهران اومدن زمین هاش و خریدن و ویلاهای خیلی زیبایی ساختن ، از اون بالا کل رامسر و دریا دیده میشه که
واقعن منظره دیدنی هستش ، فقط کلی افسوس به خاطر اینکه همه جا رو دارن ساخت و ساز میکنن و طبیعت زیبا و بکر سال به سال
کم و کمتر میشه..برگشتن هم جاده تمامن مه بود و بسیار خنک ، کلی کیف کردم..عکس بالا از ساحل سلمان شهر در راه برگشت گرفتم
نازنینها از سیاهی تا سپیدی را سفر باید کرد

جنگ لبنان و اسراءیل هر روز دامنه دار تر از دیروز میشه ، برای ما ها که طعم تلخ و ترسناک زیر بمب باران و جنگ و کشیدیم
کاملن وضعیت قابل درکی داره ، وقتی صحنه هاش از شبکه های مختلف پخش میشه ، حال بدی پیدا میکنم ، نمیشه بهش فکر نکرد
آرزو میکنم زودتر صلح برقرار بشه

فردا امتحان نیم ترم زبان دارم ، از اول ترم دقیقه ای هم مطالعه نداشتم ، واقعن برای درس خوندن دیگه خیلی تنبل شدم
.
.
.
من پراز نورم و شن
وپر از دار و درخت
پرم از راه، از پل ، از رود،از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

Saturday, July 22, 2006

 

تنها دلجویی تو را می خواستم

عجب پنج شنبه و جمعه وحشتناکی داشتم ، مسمویت شدید داشتم ، واقعن عذاب کشیدم، خدا هرگز نصیب نکنه
مجبور شدم دو دفعه برم اورژانس بیمارستان ، الان هم که تایپ میکنم هنوز کامل به حالت نرمال نرسیدم
خانواده ام رو این دو روزه کلی اذیتشون کردم ، خیلی زحمتم رو کشیدن ، ازشون خیلی خیلی ممنونم

چهارشنبه ای دل به دریا زدم و رفتم یک گوشی موبایل خوب گرفتم ، هرچند زیاد موبایل برای من کاربرد نداره ولی
گرفتم ، عکس بالا رو با دوربین موبایل ام گرفتم
...
تنها
دلجویی تو را می خواستم
در تب
حجم گل چند برابر شده بود
ماه آمده بود پایین
تو در آیینه ها تکرار شده بودی
میان آیینه ها می دویدم
از تو عبور می کردم
ماه را می بوییدم
گل را می چیدم
آوازی قدیمی را زمزمه میکردم
عیادت می کنی بیمار خود را
مرا این آرزو بیمار کرده

Thursday, July 13, 2006

 


یک کتاب خریدم و یک فیلم دیدم، گلها همه آفتاب گردانند از قیصر امین پور و فیلم آفساید از جعفر پناهی ، هر دو معمولی
درست مثل روزهای من کاملن معمولی ، روزمرگی
آرش ، درست یک سال شد ، سفر خوبی بود ، مرداب انزلی..شیطان کوه لاهیجان ..گلسار رشت..نیمکت رو به دریا تو ساحل انزلی، این روزها خاطرات
اون سفر رو زیاد مرور میکنم و اینکه چشم بر هم میزنی داره بهترین سالهای زندگیم میگذره، و چقدر خالی
این روزها احساس میکنم خیلی خستم ، هر چیزی خیلی زود چشم هام رو خیس میکنه
...
هر چند
از جاده های شسته رفته
از این خیابانهای قیر اندود
دیگر غباری بر نخواهد خاست
اما
هر غباری نیز
در چشم من دیگر
معنای دیدار سواری نیست

این چشمها
از من دلیل تازه می خواهند

This page is powered by Blogger. Isn't yours?