اطاق آبی

باید به این فکرهای درهم و ورهم مغزم کمی نظم حاکم کنم ،مثل اطاقم که مثل بیشتر اوقات درهم ورهمه ، خیلی شلوغ پلوغم مثل شلوغ و پلوغی جلوی درب تالار وحدت که امروز رد شدم از جلوش ،پری صابری نمایش آورده ، فکر خوبیه به نظرم برم نمایش رو ببینم ، تو این شلوغی ها ، راه میرم و فکر میکنم تا به شهر کتاب میرسم ، دو تا کتاب گرفتم : زهیر ودستور زبان عشق (قیصر امین پور) ، شعر زیری از کتاب خریداری شده امروزم انتخاب کردم ، یک فیلم هم دیدم که دوستش داشتم

hollywoodland

، داستان زندگی بازیگر فیلم سوپر من و چگونگی مرگش که مبهم باقی موند ، برام همیشه جالبه آدمهای معروف چگونه و از چه رابطه هایی به شهرت و جایگاهشون رسیدن ،در مورد سوپر من هم رابطه با زنی با نفوذ باعث سوپر من شدن این بازیگر شد ،جالب بود ،یاد ناپلئون افتادم ،،،، همین
...
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی
نا گاه
انگشتهای "هیس"
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود