Thursday, November 22, 2007
وقتی بارون هست ، وقتی طراوت هست ، وقتی دارم عمیق نفس میکشم ،وقتی سبک ام ،وقتی مسافرم و هیجان زده ،وقتی زیبایی هست و من ،بیش از پیش دوست دارم که باشی
خوب یادم مونده روزی که علی اومد دنبالم فرودگاه سانفرانسیسکو و در مسیر برگشت برای خرید توی همون فروشگاهی که مدیرش بود نگه داشت ،خیلی خلوت بود ، من پرسیدم علی اینجا چقدر خلوته و اون گفت اگه باشی روزی که اینجا جشن شکرگذاری است ، صف های کیلومتری صندوق رو میبینی و امروز که
روز شکرگذاریه ،من یاد اون روز ،روز اول سفر ام افتادم
این روزها فکرم متمرکز نمیشه ، خیلی شلوغ شده و این بهونه ای شده برای فرار از بعضی کارها که یکیشون خوندن زبان امه ، تنبلی میکنم
و فاصله
دیگر
تجربه ای بیهوده است
خوب یادم مونده روزی که علی اومد دنبالم فرودگاه سانفرانسیسکو و در مسیر برگشت برای خرید توی همون فروشگاهی که مدیرش بود نگه داشت ،خیلی خلوت بود ، من پرسیدم علی اینجا چقدر خلوته و اون گفت اگه باشی روزی که اینجا جشن شکرگذاری است ، صف های کیلومتری صندوق رو میبینی و امروز که
روز شکرگذاریه ،من یاد اون روز ،روز اول سفر ام افتادم
این روزها فکرم متمرکز نمیشه ، خیلی شلوغ شده و این بهونه ای شده برای فرار از بعضی کارها که یکیشون خوندن زبان امه ، تنبلی میکنم
و فاصله
دیگر
تجربه ای بیهوده است