Wednesday, September 26, 2007
جایی و زمانی قبل تر ،پیش از این ،من جا گذاشته ام یا جا گذاشته شدم ،یک کمی *کمبود* با من همراه شد ،یادم نمیاد دقیقن کی بود ،اذیتم میکنه اونی که جای خالیش و تو الانم نمیتونم پر کنم ، وقتی این کمیه یک مدتی باهات همراه میشه ، یک بدی داره اونم اینکه رویاهات کم و کمرنگ میشن تا از دست میرن ،این رویا ها مهمتر از اون چیزی ان که فکر میکنی ، هر چی قوی تر شن حرکت به سمتشون بیشتر و سهل تر و وقتی نیستن ...هیچی نیست،رنگها نیستن
...
یادم رفت
آنقدر حرفم را قطع می کنند
که حرف اصلی ام از یادم می رود
شاید همین جوری
سپیده دمان
در صندلی ام به خواب میروم
انگشتان ظریف او را احساس میکنم
که با نوازشی بر پلک هایم می گذرد
رخوتی دور و زیبا
شاید می خواستم همین را بگویم
همین
یانیس ریتسوس
...
عکس : زندان آلکاتراز سانفرانسیسکو
یادم رفت
آنقدر حرفم را قطع می کنند
که حرف اصلی ام از یادم می رود
شاید همین جوری
سپیده دمان
در صندلی ام به خواب میروم
انگشتان ظریف او را احساس میکنم
که با نوازشی بر پلک هایم می گذرد
رخوتی دور و زیبا
شاید می خواستم همین را بگویم
همین
یانیس ریتسوس
...
عکس : زندان آلکاتراز سانفرانسیسکو