Saturday, January 06, 2007
چشم به دل بی قرارم می دوزم
،باشد که نگاهم کنی
و شب ها
،نغمه های عاشقانه زمزمه می کنم،
باشد که بشنوی
...
احساس میکنم بر تل خاکستری از همه ی آتش ها و امیدها و خواستن هایم
تنها مانده ام
چقدر این قفس برایم تنگ است
من تاب تنگنا ندارم
آیا به نجات من هم می اندیشی؟
ببین عجیب دلم گرفته است ،حالم اصلن جالب نیست