Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

Thursday, February 23, 2006

 
وداعی در میان نیست که این آغاز سلام است

مهما ن های خوب اطاق آبی از لطفتون خیلی خیلی ممنونم
همیشه وبلاگتون رو میخونم
شاید روزی اطاق آبی هم دوباره نو شد
که به قول شاملو
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
روزی که دیگر درهیچ خانه را نمی بند ند
قفل
افسانه ای است
وقلب
برای زنده گی بس است
.
.
.
و من آن روز را انتظار میکشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم

Saturday, February 18, 2006

 
یا هیچوقت نمی رسیم یا وقتی میرسیم که دیگه خیلی دیر شده

اطاق آبی هم به آخر رسید ، وقتی اینجا شروع به نوشتن کردم با این
نیت بود که این حس تنهایی روبا نوشتن کم کنم ولی اینطور نشد
سه روزی بود که تلفنمون به خاطر کابل برگردان ، قطع بود ، دو تا
پست نوشته بودم که ثبت کنم ولی بهتر دیدیم دیگه ننویسم
اطاق آبی اگه سبب رنجش کسی شده که حتمن هم شده ، من رو ببخشه
نینا نویسنده وبلاگ توی قاب خیس این پنجره ها ، خیلی خیلی ممنونم
که همیشه به من و اینجا توجه داشتی
آرش ... شاید روزی ما آدم شدیم ...دوست داشتم این روزها کنارم بودی
آرزو میکنم هرجا که هستین ...سلامت و شاد و موفق باشین و زود قضاوت
نکنیم
بد رود

Thursday, February 09, 2006

 

خدایا

دل خسته و نا امید
خدایا صبر در نو امیدی
نور در تاریکی
...تاسوعا گذشت
تو این عاشورای حسینی
...خدایا
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن
گذشته است ، حسرت نخورم ، و مردنی
عطا کن که بر بیهودگیش ، سوگوار نباشم

Friday, February 03, 2006

 

صبح امروز، جمعه بالاخره با یکی از دوستان دوران دبیرستان
رفتیم توچال ..دوستم امیر هر هفته کوه میره ، کلی برای خودش
کوهنورد شده ..خیلی اصرار داشت صبح خیلی زود بریم ولی
زیاد زود نرفتیم تقریبن ساعت 8 اونجا بودیم ، پارکینگ صف
طولانی داشت ، ماشین و گذاشتیم تو خیابون و رفتیم...
همون اوایل نرسیده به تله کابین یک شیر کاکائو و خرما خوردیم
و رفتیم صف تله کابین ، تا ایستگاه پنج باز بود ، سوار تله کابین
شدیم ، حال داد ... از اون بالا مناظر زیبایی رو دیدم .. کیف کردم
جای دوستان رو هم خالی کردم ، فقط حیف به این تله کابین ها نمی
رسن ، شیشه ها کثیف و بیشتریا پر خش هستند ...کلن کهنه شدن
به ایستگاه پنج رسیدیم ، تقریبن نیم متری برف بود ولی هوا خیلی
سرد نبود .. کمی پیاده روی کردیم و آهنگ گوش دادیم و دید زدیم
رستوران اونجا معماری عالی داره از اونا که دوست دارمممممم
سنگهای کوهی که با چوب ترکیب شدن ..زیبا بود ...خیلی هم زیاد
و سر آخر هم چای و بیسکوییت خوردیم و سوار شدیم تا ایستگاه
دوم اومدیم پایین ، از اونجا هم پیاده تا پایین ، از اینجا به بعد چون
برف کاملن کوبیده شده بود خیلی لیز شده بود ، چند دفعه ای هم یه
حالی به من داد .. در کل روز خوبی بود ، احساس تنهایی نکردم
یا بهتر اینکه به تنها بودنم فکر نکردم ، هم سفر خوبی هم داشتم
کلی خاطرات دور رو با هم مرور کردیم و خندیدیم .. هوای فوق
العاده ای هم بود ...از تنفس هوای پاک لذت بردم ...چند تا عکس
هم با همین دوربین درب و داغون ام گرفتم .. که یکیش همینه که
میبینید ... فکر میکردم اگه دسته جمعی بریم چقدر خوش میگذره
ه-----------------------ا

This page is powered by Blogger. Isn't yours?